صبوری می کنم نبودنت را
بغض را به امید گره میزنم
خواستنم را به غرور
گریه را به خنده
خاطره را به باد
دستم را به عصا
و پایم را به جاده
صبوری می کنم نبودنت را
اما مانده ام قلبم را چه کنم؟
خسته تر از آن است که به کسی بسپارم
نه می توانم دفنش کنم
و نه با خود ببرم.